هیچ نمی توان گفت در این سیاهی دروغ هیچ نمی توان سرود در این سیاهی سکوت باز به این و آن نگر مژده رسد به بی خبر باز همی به من نگر ای که تویی پر ز خبر باز کلام من شده این که تویی عاشق من چشم ببند به این و آن ای که تویی عاشق من من که به چشم دیده ام داغ جدایی تو را این که به من نظر کنی یا که به آن نظر کنی هیچ نمی شود نگاه , نگاه من به چشم تو ای که همه عاشق تو ای که همه فدای تو من به فدای روی تو جان منم ز دست تو |